مرجع مطالعات تاریخ‌پژوهانه کتاب و سنت

ارزیابی شواهد اتحاد اسلوب متن قرآنی و حدیث نبوی

اشتراک گذاری این مطلب:

بسم الله الرحمن الرحیم

ارزیابی شواهد اتحاد اسلوب متن قرآنی و حدیث نبوی

امیرحسن خوروش

محمدمهدی شیرازی در بحثی با نام «کأنَّه قرآن؛ مطارحه علمیه عن الحدیث النبوی الذی یُشبِه القرآن وما اختُلف فیه هل من القرآن أم لا» در «المبحث الأول: هل من قرابه بین بیان القرآن بین کلام النبی فی الإنشاء؟» پرسشی مطرح کرده که آیا الفاظ قرآن وحیانی است یا از طرف پیامبر (ص) است. وی برای پاسخ به این پرسش تلاش کرده احادیثی منسوب به پیامبر (ص) گردآوری کند که در آن‌ها متنی یافت شود که نزدیک به متون قرآنی باشد تا به وسیلۀ آن‌ها ادّعا کند که قرآن اسلوب نزدیک به اسلوب گفتاری پیامبر (ص) دارد و الفاظ باید از منشاء واحدی سرچشمه گرفته باشد. در نوشتۀ حاضر به روش عمومی و برخی از شواهد او توجّه می‌شود.

۱. نگاهی به روش نویسنده

در ابتدای بحث نگاهی خواهیم داشت به اشکالات عمومی نویسنده:

ا) نویسنده پیش از ورود به بحث، اشاره کرده که روش بحثش آن است که از میان نقل‌های مختلف یک حدیث، نقلی را بگزیند که از دیگر نقل‌ها به متن قرآنی شبیه‌تر است. برگزیدن این روش، از مهم‌ترین اشکال‌های بحث اوست؛ زیرا در برخی از احادیث مورد توجّه نویسنده که تحریرهای مختلفی دارند، برخی از تحریرها به متن قرآنی شباهت‌هایی دارد، اما شایع است که برخی تحریرهای همان اخبار شباهت چندانی به متن قرآنی ندارد تا حکم به اتحاد ریشۀ آن حدیث با متن قرآنی شود. در این موارد، نویسنده عامدانه از تحریرهای مخالف ایده‌اش صرف نظر می‌کند و تنها به تحریرهایی که ممکن است موافق ایده‌اش به نظر آید، توجّه می‌کند؛ در حالی که -پیش از بررسی تفصیلی تحریرهای یک حدیث- همان‌گونه که از سویی احتمال دارد تحریرهای نزدیک به متن قرآنی، کهن‌تر و اصیل‌تر باشد، از سوی دیگر، احتمال دارد که تحریرهای دورتر از متن قرآنی، کهن‌تر و اصیل‌تر باشد و بعداً در فرایند نقل به معنا، حدیثِ دور از متن قرآنی به عبارت قرآنی نزدیک به آن که به جهت معهود‌بودن متون قرآنی، آشناتر است، تغییر یافته باشد.

ب) نویسنده احادیثی را مورد بحث قرار می‌دهد که اعتبار تاریخی آن‌ها را نشان نداده است؛ از این روی، ممکن است با انبوهی از شواهد مواجه شود که اصل آن حدیث -یا دست‌کم آن تحریر خاصی که مورد نظر نویسنده است- ارتباطی با نیمۀ نخست قرن یکم هجری نداشته باشد و بعداً بر اساس اسلوب قرآنی، پرداخته شده باشد. توجّه به این نکته لازم است که مقصود نویسنده از ارائۀ این شواهد آن است که نشان بدهد که شخصِ پیامبر (ص)، اسلوبی مشابهِ اسلوب قرآنی داشته و برای نشان‌دادن چنین نکته‌ای، لازم است نشان دهد که انتساب تک‌تک این سخنان به پیامبر (ص) به لحاظ تاریخی قابل دفاع است.

ج) نویسنده مجموعه‌ای از شواهد را برگزیده که در آن‌ها متنی، شبیهِ متن قرآن آمده و در برخی از آن‌ها، عین متن قرآن تکرار شده است. اشکال این گزینش آن است که نویسنده تنها به بخش خُردی از روایات نبوی توجّه کرده و از عمدۀ روایات اسلوبشان با قرآن تفاوت دارد، چشم پوشیده است. در واقع، حتی اگر استناد نویسنده به این بخش خُرد از روایات منسوب به پیامبر (ص) تمام باشد و این احادیث شواهدی به نفع ایدۀ او باشند، شواهد گسترده‌ای در مقابل ایدۀ او وجود دارد که او از توضیح‌دادن آن‌ها صرف نظر کرده و نگفته که چرا آن‌ها نمی‌توانند مانع پذیرش ایدۀ او شوند.

د) نویسنده نشان نداده که احادیث مدنظرش، منشاء متن قرآنی بوده یا مستقل از آن شکل گرفته‌اند؛ در حالی که برای اینکه بتواند این شواهد را به نفع ایده‌اش به کار ببندد، لازم است نشان دهد که آن احادیث، پیش از نزولِ آیاتِ مشابهِ خود، صادر شده و یا اگر پس از نزول آن آیات صادر شده‌اند، هنگام صدور آن‌ها، پیامبر خدا (ص) التفاتی به آن آیات نداشته و درصدد استشهاد به آن آیه نبوده و از آن آیه اقتباس نکرده است بلکه صرفاً اسلوب پیامبر (ص) به‌خودی‌خود بسیار شبیه آیه بوده است. همچنین صرف اشتراک تعابیر آیات با برخی اخبار، حتی اگر تقدم خبر ثابت شود، لزوماً دلالت برای غیر الهی بودن آیه ندارد؛ برای نمونه در جایی که  خداوند صریحاً سخن کسی را یا متن و پیمانی را نقل می‌کند، اشتراک تعابیر اشکالی به حساب نمی‌آید، و این طبیعت نقل قول است. گفتنی است ابو منصور ثعالبی (د. ۴۲۹ق) در کتاب ارجمندِ الاقتباس من القرآن الکریم، شواهد بسیار گسترده‌ای آورده که نشان می‌دهد اقتباس از قرآن و استشهاد به عبارات آن، بسیار رایج و فراگیر بوده و این امر نه تنها در اعتبار متن قرآنی خدشه نمی‌زند بلکه نشان‌دهندۀ مورد توجّه و مورد اهتمام بودن آن است.

 

۲. مطالعۀ موردی شواهد نویسنده

در جستارِ حاضر به مطالعۀ موردی پنج شاهد نخست او توجّه می‌شود؛ چه اینکه بحث دربارۀ تمام روایاتی که او آورده به دارازا کشیده می‌شود. همچنین با توجّه به یکسانی بحث و روش او در شواهدش و فقدان فراز و نشیب در بحثش، ارزیابی شواهدی که او، آن‌ها را در صدر دیگر شواهدش نشانده، برای فهم نوع کاستی‌ها و خلل شواهدش کافی به نظر می‌رسد.

 

ا) «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَهِ أَحْرُفٍ، فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ».

نویسنده از اعتبار این روایت بحثی نکرده و به پژوهشی ارجاع نداده است.  این حدیث در صحیح بخاری و صحیح مسلم که نویسنده به آن دو ارجاع داده، ضمن روایتی آمده که در آن گفته شده که عمر بن خطّاب و هشام بن حکیم دو قرائت متفاوت از سورۀ فرقان را از پیامبر خدا (ص) شنیده بودند و پیامبر (ص) فرمود که هر دو قرائت، نازل شده و قرآن در هفت حرف (= قرائت) نازل شده است. بر این اساس، بی‌تردید عبارت «أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَهِ أَحْرُفٍ» در این سیاق ناظر است به تعدّد قرائات نازل‌شده و نمی‌توان معنای دیگری را در این سیاق بر آن حمل کرد.

حال با وجود بحث‌های فراوانی که در میان دانشوران بر سر اصالت این حدیث شده (برای نمونه: «بررسی شواهد منتقله‌بودن روایات سبعه أحرف»، «السبعه الأحرف من منظار المستشرقین»، و «نگاهی نو و تحلیلی به روایات “سبعه أحرف”»)، نویسنده بدون توجّه به مسئلۀ اعتبار این حدیث، آن را به عنوان سخن پیامبر (ص) آورده تا مشابهت فراز انتهایی آن با قرآن را از شواهد بحثش بشمارد. لزوم اعتبارسنجی این حدیث، هنگامی مهم‌تر می‌شود که توجّه کنیم به اینکه مطابق صحیحۀ فضیل بن یسار و روایتی از حماد بن عثمان، ابو عبد الله جعفر بن محمد (ع) این حدیث را -دست‌کم در فضایی که «حرف» به معنای قرائت باشد- دروغ شمرده (تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۲؛ الکافی، ج۲، ص۶۳۰؛ ج۴، ص۶۶۵) و مطابق صحیحۀ زراره، ابو جعفر محمد بن علی (ع) منشاء الهی داشتن قرائات را رد کرده است (الکافی، ج۲، ص۶۳۰؛ نیز نگر: کتاب القراءات، ص۶-۸).

همچنین حتّی اگر هیچ اشکالی در استناد این روایت -با همین ترکیب و تحریر فعلی‌اش- به پیامبر (ص) نباشد، باز هم نمی‌توان این را دلیلی بر نزدیکی اسلوب پیامبر (ص) به قرآن برشمرد؛ زیرا می‌توان فراز پایانی روایت -یعنی «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ»- را که همانند «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ» (المزمل: ۲۰) است، استشهاد و استفاده از متن قرآنی دانست؛ به ویژه که می‌دانیم که این فراز در آیۀ پایانی سوره‌ای قرار گرفته که از نخستین سوره‌های مکی است و حتّی در نقلی از ابن عبّاس ادعا شده که پایان این سوره، یک‌سال بعد از آغاز این سوره نازل شد (الأحادیث المختاره، ج۱۰، ص۴۱۷، ح۳۸۷۲) و البته می‌دانیم که استناد به روایات، بدون اعتبارسنجی آن، روش ثابت نویسندۀ «کأنه قرآنٌ» در نوشته‌اش است!

ب) «فَإِذَا لَقِیتُمُوهُمْ فَاصْبِرُوا».

گویا مراد نویسنده، شباهت این حدیث، به برخی از این آیات -به ویژه آیۀ ۴۵ سورۀ انفال- باشد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ» (الأنفال: ۱۲)، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَهً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (الأنفال: ۴۵)، و «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ…» (محمد: ۴). پرواضح است که چه قدر این شاهد سست است. شباهت این فراز به آیات در حدی است که حتی احتمال اقتباس روایت از آیه هم قابل توجّه نیست و کاملاً ممکن است که مستقل از هم شکل گرفته باشند.

اگر استناد به بخش «فَاصْبِرُوا» و مشابهت آن به «فَاثْبُتُوا» باشد، این مقدار از مشابهت نکتۀ مهمی ندارد و نیز تا قبل از اینکه ثابت شود که تعبیر «فَإِذَا لَقِیتُمُوهُمْ فَاصْبِرُوا» اصیل‌تر از تعبیر «وَإِذَا لَقِیتُمُوهُمْ فَإِنْ أَجْلَبُوا وَصَیَّحُوا فَعَلَیْکُمْ بِالصَّمْتِ» که در تحریر دیگری از همین حدیث آمده (مصنف ابن أبی شیبه، ج۱۸، ص۱۱۸، ح۳۴۱۰۶)، همین مقدار ناچیز و غیر قابل توجّه هم قابل استناد نیست.

افزون بر این، در برخی از نقل‌ها اساساً به جای «فَاصْبِرُوا»، «فَاثْبُتُوا» آمده (نمونه: مصنف عبد الرزاق، ج۵، ص۲۵۰، ح۹۶۱۲) که در صورت ثابت‌بودن این نقل‌ها ممکن است این حدیث، اقتباسی از آیۀ ۴۵ سورۀ انفال باشد و عجیب است که نویسنده بدان توجّه نکرده، اما از سوی دیگر احتمال می‌رود صورت اصیل حدیث همان «فَاصْبِرُوا» باشد که در فرایند نقل به معنا به عبارت مشهور قرآنی که در ذهن راوی معهود است، تبدیل شده باشد.

ج)  «مَفَاتِحُ الْغَیْبِ خَمْسٌ: “إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَیُنَـزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ”».

این استناد بسیار عجیب است؛ چه واضح است که مطابق این حدیث، پیامبر خدا (ص) در ضمن سخن خویش از آیه‌ای از قرآن استفاده کرده‌اند و اصلاً اگر قرار بود این سخن، انشاء خودشان باشد دست‌کم باید با کلامی چون «مفاتح الغیب خمس: علم الساعه ونزول الغیث و…» مواجه می‌شدیم نه چنین عبارتی!

احتمالاً نویسنده نخستین شخصی است که گمان کرده این عبارت قرآنی، انشاء خود پیامبر (ص) در میان این حدیث است. طرفه آنکه در خود صحیح بخاری -که نویسنده علاقه‌مند ارجاع به آن، بدون سنجش اعتبار احادیث آن است- در نقل‌های دیگری آمده است: «… عَنْ أَبِی هُرَیْرَهَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَارِزًا یَوْمًا لِلنَّاسِ، فَأَتَاهُ جِبْرِیلُ فَقَالَ: مَا الْإِیمَانُ؟ قَالَ: الْإِیمَانُ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ… قَالَ: مَتَى السَّاعَهُ؟ قَالَ: مَا الْمَسْؤُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ، وَسَأُخْبِرُکَ عَنْ أَشْرَاطِهَا: إِذَا وَلَدَتِ الْأَمَهُ رَبَّهَا، وَإِذَا تَطَاوَلَ رُعَاهُ الْإِبِلِ الْبُهُمُ فِی الْبُنْیَانِ، فِی خَمْسٍ لَا یَعْلَمُهُنَّ إِلَّا اللهُ. ثُمَّ تَلَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: “إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ” الْآیَهَ» (صحیح البخاری، ج۱، ص۹۰، ح۵۰). «… عَبْدَ اللهِ بْنَ عُمَرَ -رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا- قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ -صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ-: مَفَاتِیحُ الْغَیْبِ خَمْسٌ، ثُمَّ قَرَأَ: “إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ”» (صحیح البخاری، ج۶، ص۱۱۵، ح۴۷۷۸). واضح است که مطابق این نقل‌ها، کسی که مسئولیت این متن با اوست، دریافته که پیامبر (ص) متن را به عنوان قرآن خوانده‌اند.

گفتنی است بر اساس روش نویسنده، باید بگوییم که این متن افزون بر اینکه یک مرتبه در قرآن آمده و یک مرتبه مستقل از قرآن، توسط پیامبر (ص) صادر شده، احتمالاً ابن مسعود هم یک مرتبه آن را مستقل از قرآن و حدیث نبوی -با فضایی شبیه حدیث پیامبر (ص)- آن را انشاء کرده است: «قَالَ عَبْدُ اللهِ: أُوتِیَ نَبِیُّکُمْ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَفَاتِیحَ کُلِّ شَیْءٍ غَیْرَ خَمْسٍ: “إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَیُنَـزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ “» (مسند أحمد، ج۲، ص۸۵۲، ح۳۷۳۳). معلوم است که این روش، به شوخی شبیه‌تر است تا یک ارزیابی علمی از متون متقدّم.

د) «بَایِعُونِی عَلَى أَنْ لَا تُشْرِکُوا بِاللهِ شَیْئًا، وَلَا تَسْرِقُوا، وَلَا تَزْنُوا، وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ، وَلَا تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَأَرْجُلِکُمْ، وَلَا تَعْصُوا فِی مَعْرُوفٍ، فَمَنْ وَفَّى مِنْکُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ».

این روایت ظاهراً دربارۀ بیعت جمعی از مردان با پیامبر (ص) است؛ چه پیش از این عبارت آمده است: «أَنَّ عُبَادَهَ بْنَ الصَّامِتِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، وَکَانَ شَهِدَ بَدْرًا ، وَهُوَ أَحَدُ النُّقَبَاءِ لَیْلَهَ الْعَقَبَهِ: أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ، وَحَوْلَهُ عِصَابَهٌ مِنْ أَصْحَابِهِ:» (صحیح البخاری، ج۹، ص۷۹، ح۷۲۱۳). حال این شروط بیعت بسیار شبیه است به شروط بیعت زنان در این آیه: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَى أَنْ لَا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (الصف: ۱۲).

با وجود این شباهت بسیار باید متن قرآنی و حدیث منسوب به پیامبر (ص) با هم در ارتباط باشند، اما در خصوص اینکه کدام یک مقدّم بر دیگری و کدام یک ناظر به دیگری است، باید توجّه داشت که در برخی از تحریرهای حدیث بیعت مردان، گفته شده که پیامبر (ص) با همان شروطی با من بیعت کرد که با زنان با آن شروط بیعت کرده بود: «عَنْ عُبَادَهَ بْنِ الصَّامِتِ قَالَ: أَخَذَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَمَا أَخَذَ عَلَى النِّسَاءِ أَنْ لَا نُشْرِکَ بِاللهِ شَیْئًا، وَلَا نَسْرِقَ، وَلَا نَزْنِیَ، وَلَا نَقْتُلَ أَوْلَادَنَا، وَلَا یَعْضَهَ بَعْضُنَا بَعْضًا» (صحیح مسلم، ج۵، ص۱۲۷، ح۱۷۰۹). «… عَنْ عُبَادَهَ بْنِ الصَّامِتِ قَالَ: کُنَّا أَحَدَ عَشَرَ فِی الْعَقَبَهِ الْأُولَى، مِنَ الْعَامِ الْمُقْبِلِ فَبَایَعْنَا رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بَیْعَهَ النِّسَاءِ…» (المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۲۴، ح۴۲۷۳). این عبارت‌ها اگر اصیل باشد، ممک است نشان‌دهندۀ آن باشد که پیمان با زنان که آیۀ آخر سورۀ صف به آن دستور داده، پیش از پیمان با مردان محقَّق شده است.

حتی در یکی از تحریرها تصریح شده که پیامبر خدا (ص) خود در بیعت‌گرفتن از مردان اشاره کردند که زنان پیش از این بیعت، با همین شروط با ایشان بیعت کرده بودند: «… عَنْ عُبَادَهَ بْنِ الصَّامِتِ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: أَلَا تُبَایِعُونِی عَلَى مَا بَایَعَ عَلَیْهِ النِّسَاءُ: أَنْ لَا تُشْرِکُوا بِاللهِ شَیْئًا وَلَا تَسْرِقُوا وَلَا تَزْنُوا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ وَلَا تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَأَرْجُلِکُمْ وَلَا تَعْصُونِی فِی مَعْرُوفٍ؟…» (نمونه: سنن النسائی، ج۱، ص۸۲۱، ح۴۱۷۳/۳).

مشکل مهمی که تحریری که نویسنده بدان استناد کرده، با آن مواجه است آن است که در آن آمده است: «وَلَا تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَأَرْجُلِکُمْ». به نظر می‌رسد این عبارت بیش از آنکه با مردان تناسب داشته باشد با زنان تناسب دارد؛ زیرا بسیاری، مراد از فراز را این دانسته‌اند که زن، فرزندی را که از شوهرش نیست به شوهرش ملحق کند و بدو بگوید که این فرزند از اوست (نمونه: تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج۴، ص۳۰۶؛ معانی القرآن للفراء، ج۳، ص۵۲؛ غریب القرآن لابن قتیبه، ص۳۹۷؛ تفسیر الطبری، ط ۱۴۱۲، ج۲۸، ص۵۱). همچنین در خصوص «بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَأَرْجُلِکُمْ» گفته شده: «وذلک أن الولد إذا وضعته الأم سقط بین یدیها ورجلیها» (مجمع البیان، ج۹، ص۴۱۴). «کنى بالبهتان المفترى بین یدیها ورجلیها عن الولد الذی تلصقه بزوجها کذبا، لأن بطنها الذی تحمله فیه بین الیدین، وفرجها الذی تلده به بین الرجلین‏» (الکشّاف، ج۴، ص۵۲۰). با پذیرش این توضیحات، اوصاف محل بحث بر مردان صدق نمی‌کند، و این موجب تردید در اصالت تعابیر این تحریر است.

همچنین قابل توجّه است که این روایت تحریرهای دیگری دارد که شرط چهارم را ندارد و در شرط سوم و پنجم هم شباهت لفظی قابل اعتنایی با آیه ندارد: «… عَنْ عُبَادَهَ بْنِ الصَّامِتِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ: إِنِّی مِنَ النُّقَبَاءِ الَّذِینَ بَایَعُوا رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَقَالَ: بَایَعْنَاهُ عَلَى أَنْ لَا نُشْرِکَ بِاللهِ شَیْئًا، وَلَا نَسْرِقَ، وَلَا نَزْنِیَ، وَلَا نَقْتُلَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ، وَلَا نَنْتَهِبَ، وَلَا نَعْصِیَ، بِالْجَنَّهِ إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ، فَإِنْ غَشِینَا مِنْ ذَلِکَ شَیْئًا، کَانَ قَضَاءُ ذَلِکَ إِلَى اللهِ» (صحیح البخاری، ج۵، ص۵۵، ح۳۸۹۳). اگر فرض کنیم که تحریر اصیل‌تر این تحریر بوده، و تحریری که نویسنده بدان استناد کرده، بعداً با نظر به آیه، پرورش یافته، دیگر استناد نویسنده به آن تحریر مشابهِ آیه مخدوش می‌شود.

افزون بر این، در تحریر دیگری بیعت مردان با پیامبر (ص) اساساً ناظر به آیۀ ۱۵۱ سورۀ نساء دانسته شده است: «… عَنْ عُبَادَهَ بْنِ الصَّامِتِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: “مَنْ یُبَایِعُنِی عَلَى هَؤُلَاءِ الْآیَاتِ ثُمَّ قَرَأَ: “قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ”، حَتَّى خَتَمَ الْآیَاتِ الثَّلَاثَ، فَمَنْ وَفَّى فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ…» (المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۱۸، ح۳۲۵۹). در صورت اعتبار این تحریر نیز، اساساً هیچ وجهی برای بحث نویسنده نمی‌ماند.

هـ) «لَوْ أَنَّ لِابْنِ آدَمَ مِثْلَ وَادٍ مَالًا لَأَحَبَّ أَنَّ لَهُ إِلَیْهِ مِثْلَهُ، وَلَا یَمْلَأُ عَیْنَ ابْنِ آدَمَ إِلَّا التُّرَابُ، وَیَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ تَابَ».

نویسنده این نقل را آورده و بدون هیچ توضیحی آن را رها کرده است. با توجه به اینکه در این بخش با نویسنده درصدد آن است که روایاتی را که مشابه آن در قرآن است فهرست کند، ممکن است مراد او این باشد که این حدیث شبیه چنین آیاتی است: «… وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ…» (التوبه: ۱۵) و «… وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ…» (الأحزاب: ۷۳). در این صورت، باید گفت این شاهد هم همانند دیگر شواهد نویسنده، بسیار سست می‌نماید.

در خصوص این حدیث نکتۀ مهمی که باید در نظر گرفت آن است که گزارش‌های متفاوتی (و گاه غیر قابل جمعی) در منابع عامّه دربارۀ آن در دست است:

از زید بن ارقم نقل شده که پیش‌تر صحابه این عبارت را (به سان آیه‌ای) قرائت می‌کردند (مسند البزار، ج۱۰، ص۲۳۸، ح۴۳۴۰). از بریده نقل شده که پیامبر (ص) آن را در نماز خوانده بودند (نمونه: مسند البزار، ج۱۰، ص۳۱۱، ح۴۴۴۱). برخی از نقل‌ها، آن را مانند حدیثی نبوی بازتاب می‌دهند (نمونه: مسند البزار، ج۶، ص۱۸۱، ح۲۲۳۱). از انس بن مالک نقل شده که آن از پیامبر (ص) شنیده شده اما معلوم نبوده که سخن ایشان است یا آیه‌ای نازل‌شده (مسند البزار، ج۱۳، ص۳۶۹، ح۷۰۲۶). همچنین از انس بن مالک نقل شده که به نظر می‌رسید که این عبارت، از قرآن است سپس سورۀ تکاثر نازل شد (شرح مشکل الآثار، ج۵، ص۲۷۷، ح۲۳۳۸). از ابوموسی نقل شده که سوره‌ای نازل شد و همه‌اش رفع (= نسخ تلاوت؟) شد و تنها از آن این آیه محفوظ ماند (شرح مشکل الآثار، ج۵، ص۲۷۴، ح۲۳۳۲). از اُبَیّ بن کعب نقل شده که پیامبر (ص) آن را به عنوان قرآن برای او خواندند (جامع الترمذی، ج۶، ص۱۹۰، ح۳۸۹۸).

با وجود این اختلاف گسترده که در خصوص این عبارت شده و با وجود این احتمال قابل توجّه که بسیاری از این وجوه، وجوه پسینی باشد که برای توجیه امری پرداخته شده، نمی‌توانیم پیش از روشن‌شدن اصالت این عبارت و روایات عامّی پیرامون آن و تاریخ‌گذاری آن‌ها به راحتی آن عبارت را به عنوان سخنی که می‌دانیم که حدیث نبوی بوده یا آیه‌ای قرآنی، مطرح کنیم و بر اساس آن، استدلالی را تنظیم کنیم.

همچنین مادامی که اعتبار این اخبار روشن نشود نمی‌توان گفت که گزارش‌هایی که مدّعی هستند که معلوم نبوده این متن آیه است یا حدیث، دلالت می‌کنند بر اینکه حدیث از قرآن تمایز نداشته است؛ چه اینکه پیش از بررسی تفصیلی این اخبار، کاملاً محتمل است که این عبارت در ابتدا به عنوان متن قرآنی مطرح شده باشد، اما بعدتر در واکنش به این باور که این آیه از مصحف حذف شده، مسئلۀ نسخ تلاوت و این مسئله که پیامبر (ص) آن را گفته‌اند اما ملعوم نبوده که حدیث ایشان است یا قرآن، مطرح شده باشد؛ به هر حال آنچه دربارۀ این عبارت می‌توان گفت آن است که این متن در غیر از فراز «وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ» که می‌تواند اقتباس‌گرفته از متن قرآنی باشد، شباهت قابل توجّهی به دیگر آیات قرآن ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *